گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
می نویسم به سر دفتر دنیا از غم
رها [ پنج شنبه 92/1/15 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
غمگین تر از همیشه از درد جان سپردن سر خورده بودم از عشق در انتظار مردن [ چهارشنبه 92/1/14 ] [ 11:52 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
منی که سر به هوایم شبیه فواره شبی اگر بشوم سر به زیر میمیرم [ چهارشنبه 92/1/14 ] [ 10:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
پروانه در اتش سوخت من خواب می دیدم تو گریه کردی من از خواب پریدم
سروده شد در سال 82 رها [ چهارشنبه 92/1/14 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
بنام اسمان ارامشی چون چشمهایت ناب به نام اسمان ارامشی چون دستهایت ناب تو دیگر نیستی گویی میان ذهن درگیرم من از اسمان و چشمهایت بی وفا سیرم [ سه شنبه 92/1/13 ] [ 7:55 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هرگه که یاد روی تو کردمک جوان شدم
ایول به حافظ [ سه شنبه 92/1/13 ] [ 7:1 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
شاهد غمکده ام باش که ویران کردی خاطر غمزده ام از چه پریشان کردی خانه جز گوشه چشمت به چه کارم اید ترک این خسته دلبسته چه اسان کردی همه عمر به پای غم عشقت سر شد چه دهم شرح که از من طلب جان کردی در غمت سوختم و از تو جفا دیدم و غم اتشی بود مرا سوخت تو اینسان کردی سالها سیل دو چشمم به رهت بود روان که ندیدی غم ما و هوس خیسی باران کردی می روم از تو از میکده دل باید کند گر چه عمریست مرا ترد و پریشان کردی ای رها گوشه چشمم غم عالم ببرد چه خیالی به سرت صلح حریفان کردی
سروده شد در17/4/89 رها [ سه شنبه 92/1/13 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
اینجا شب است و اسمان تردید دارد گویی نمیداند خودش خورشیئ دارد هر شب تو بر دنیای من پا می گذاری تیری. فشنگی.در دلم جا می گذاری هر شب که می ایی هوا سرخ و کبود است همسنگرت جان داده گویی در سجود است هر شب که می ایی مرا حسی غریب است انگاه میفهمم که دنیا دل فریبست از لابلای سرخی نیزارها مست چحس می کنم بویی ز سر کربلا هست هر شب که می ایی درون خیمه غوغاست در چهره همسنگرانت عشق پیداست هر شب که می ایی همه خوابند در بند ان سو تفنگ و موشک و تک تیر و سر بند من نسل امروزم تو از دیروزهایی گویی تو پاکی عاری از امروزهایی من هر چه دارم از تو دارم پر نگیری همسنگرت را از خیالم بر نگیری هر چند دورم در خیالم خانه داری در دهر مست جاودان کاشانه داری ***** امروز جمعی امدند گمنام بودند با حضرت نا منتهی هم نام بودند احساس بودن مادری را شاد می کرد غمگین مشو کرب و بلا را یاد می کرد لبخند تو! لبخند او ! از جام ساقیست؟ اری رها تنها خدا باقی باقیست
سروده شد در 6/7/89 ساعت21:10 رها [ دوشنبه 92/1/12 ] [ 11:0 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
عاشق این شعر کوچه هستم . [ دوشنبه 92/1/12 ] [ 10:50 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
به نام خدای خالق مانده بود بقیه مشتری های مغازه رابیرون کند.هرچند جزمن کسی مغازه نبود النگوی اورده وروی ویترین گذاشت چشمانم سیاهی رفت وباخود گفتم بی چاره از جیب بیچاره من خبر ندارد وفریب لباسهای نو عروسی را خورده است خلاصه ما جرا که ان شب به خوبی و خوشی گذشت و ما هم خانی از خانهای زندگی را که نام ان مادر زن سلام بود را با موفقیت گذراندیم 89/7/11
[ دوشنبه 92/1/12 ] [ 10:29 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |