گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
خلوتی داشتم وعمرگرانی که گذشت کس ندانست
خبرازاتش دل سوختنم یارنداشت که خدا داند ودل برسراین دل چه گذشت
بلبلی خون دل خویش به تا راج کشید همه عمر به سودای غم غنچه گذشت سوختم ازغمو تدبیر نکردی در کار
خفتگان هیچ ندانند به دل انچه گدشت
مست شو ازمی ناب سر میخانه دوست که صفا نیست
خلوتم ره به خیال نظرت راهزن است تو چه دانی
میزند خاطر عشاق به سرتاسر جان که رها نیزچو عشاق از سو بگذشت
سرودشد در 1389/3/7 رها [ جمعه 92/1/2 ] [ 3:30 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
چون عاقبت دست خوش رهزن بیگانه شب به تاراج همه هستی من را بردند که مجلس عیش توامشب همه رادربربود ازچه راندی دل مل دور زمیخانه شدم بر سر کوی تو چون غمزدگان حیرانم وز جفای یاد بادآنکه نظر کردی و دل را بردی مست چشمت شدم ومست کمانخانه شدم روزگاریست که درخاطر من می گذرد آن تلخی سرودشد در 1389/3/9 تقدیم به دوستان گلم رها [ جمعه 92/1/2 ] [ 3:28 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
توپاییزی و دل هر دم غمی در من نهان دارد چو شمع خفتگان امشب غمی با اسمان دارد تو پاییزی ودر عشقت دلم چون برگ میریزد چه کردی با زردم که سودای خزان دارد تو پاییزی و می خندی به جان خستگان هر دم به لبخند تو گویی دل هوای خستگان دارد تو پاییزی و میریزم چو برگ خسته زردت به پای عابران اما هنوز این برگ جان دارد تو پاییزی و دل بستن به تو سوداگری خواهد که تاب اتش عشقت که جز باد خزان دارد تو پاییزی و من سردم همه قربانی دردم که در کوی منای این دل شبی دیگرامان دارد تو پاتییزی رها اما زمستان است میدانی نمی دانی نمی دانی غمی در این کمان دارد
تقدیم با عشق به نمام دوستان تنهای رها سروده شد در تاریخ 19/3/1389 [ جمعه 92/1/2 ] [ 3:26 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
من از چشم تو مست و مستییم پایان نمیگیرد طبیب دل دوا بس کن دلم درمان نمیگیرد در این اشفته بازاری کسی کس را نمیبیند گمانم اسمان شب دگر سامان نمیگیرد به یاد غنچه دشتند بی مهران وفا را کس خبر از بلبل تنهای در هجران نمیگیرد همه درعشق وصلش تا خدارویا به سر دارند چرا چون من به غم از هیچکس پیمان نمیگیرد وفای بی وفایان شد دلیل هرمت ساقی وگرنه کس دگر از می صفای جان نمیکیرد بیا ای صاحب تنهاییی چشمان بیمارم که کس در کارگاه دل به سر قران نمیگیرد
رها ارامش شب را چرا اینگونه میداری که پیمان هوالبالا به جز انسان نمیگیرد سروده شد در15/3/1389 رها [ جمعه 92/1/2 ] [ 3:25 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
سیه چشمان به دل دل نام دادند به لب حور و ملک را کام دادند شراب ناب دل در جام کردند فلک را مستی از این جام دادند حدیث عشق را اموزگاران فلک را درس نا فرجام دادند فلک حیران این چرخ کبود و همه رندان غم را دام دادند بنال ای مرغ دل رفتند یاران به معشوق اختیار تام دادند
ز شور سر غم پیغام دادند رها با دل زلب درس غم اموز از ان مستی که بر ابام دادند
[ جمعه 92/1/2 ] [ 10:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
من از چشم تو مست و مستیم پایان نمیگیرد
[ پنج شنبه 92/1/1 ] [ 10:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |