گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
دیریست دلم دور زدلدار افتاد
[ دوشنبه 92/1/19 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
در یاد چشم تو مهتاب مرد دیشب که منظر چشم تو منتظر تاصبح خسته به پایم نخفت. گویی دگر تو نمیخوانیم خاموش و بی صدا متروکه ایست گوشه ی قلبت و من در فکر ماندم چشم تو بسته است خاموش و بی صدا بشنو نوای بی صدای مرا فریاد میزند افسوس گویی که عمق چشم تو پیداست خسته ای ارام خفته ای ارام خفته ای من نیز میروم 88/9/11 رها
کلاس کلیات حقوق استاد حاج اقا شریعتی [ یکشنبه 92/1/18 ] [ 10:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
باز هم پاییز است فصل دلدادن برگ فصل باریدن مرموز تگرگ بید مجنون سر باغچه مجنون شده است و توهم جاریست شعر باید گفت [ یکشنبه 92/1/18 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
این روزها دلم برای خودم تنگ شده است. کاش.... [ شنبه 92/1/17 ] [ 8:21 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد انچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد [ شنبه 92/1/17 ] [ 10:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
سالها دل به خیال سر زلفت دادم رها سر کلاس استاد وفایی [ شنبه 92/1/17 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
توپاییزی و دل هر دم غمی در من نهان دارد چو شمع خفتگان امشب غمی با اسمان دارد تو پاییزی ودر عشقت دلم چون برگ میریزد چه کردی با زردم که سودای خزان دارد تو پاییزی و می خندی به جان خستگان هر دم به لبخند تو گویی دل هوای خستگان دارد تو پاییزی و میریزم چو برگ خسته زردت به پای عابران اما هنوز این برگ جان دارد تو پاییزی و دل بستن به تو سوداگری خواهد که تاب اتش عشقت که جز باد خزان دارد تو پاییزی و من سردم همه قربانی دردم که در کوی منای این دل شبی دیگرامان دارد تو پاتییزی رها اما زمستان است میدانی نمی دانی نمی دانی غمی در این کمان دارد
تقدیم با عشق به نمام دوستان تنهای رها سروده شد در تاریخ 19/3/138 [ جمعه 92/1/16 ] [ 10:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
زاهدان مدعی میخانه را تقصیر چیست سروده شد در 23/7/89 رها [ جمعه 92/1/16 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
دلم گرفته دوباره . چقدر تو بد بودی و چقدر من ساده . مثل ابر بودی که همش وعده دادی میباری و منم زمین تشنه. ای خدا ارامش چشمان من کو؟؟؟؟؟؟ ای خدای اسمان ها. ای خدای اسمان ها [ پنج شنبه 92/1/15 ] [ 10:9 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
ای دل دریغ که کسی یاد ما کند آن یار ترک عشق مرا گو چرا کند
درخواب باغبان وجلوه ی غنچه شب از غم به صبح بلبل بوستان نوا کند
ما خاک پای تو را سرمه کرده ایم گویند خاک پای تو دل را دوا کند
دل.دل نبست به هیاهوی هر کلاغ گویی هزار .هزارم صدا کند
دردا که دولت وصلت مرا نبود تادل به غم به دوچشمت وفاکند
مستم.نه انکه به جامی شوند مست هرکس خورد زچشم تو می.می رهاکند
گویی رها شب هجران به سر نشد یارب مبا دیار را که رها را رها کند رها
[ پنج شنبه 92/1/15 ] [ 10:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |