گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
عقل یا احساس؟! حق با چیست؟ پیش از رفتن ای خوب... کاش میشد این حقیقت را بدانی یا بدانم! ای عشق ای عشق ای عشق............................................................. [ شنبه 89/5/16 ] [ 4:52 صبح ] [ ]
[ نظر ]
*بنام افریننده ی شب و روز* امشب حال عجیی دارم حسی که شاید برا خیلیا اشنا باشه و تجربه کرده باشن میگم ما ادما با وجود اینکه همیشه ادعامون میشه و همیشه خودمونو بالاتر و بهتر از هر کس یا هر چیزی تصور میکنیم ولی!!!!!!!!!! ولی همیشه نیازمند و محتاجیم. امشب دقیقا همون حس نیاز و محتاج بودن به من دست داده اینکه هیچوقت محتاج بنده ی خدا نباشی خیلی ارزش داره نه!!! ؟؟؟میخوام امشب از یه تمنای واقعی واستون بگم........... تمنای من و خدا. میخواهم بنویسم میخواهم بگویم میخواهم این بغض چند وقته را رها کنم و اجازه دهم نا باران بر روی چشمانم اواز بخواند میخواهم به دیدار عزیزترینم در این دنیا بروم میخواهم به او بگویم که چقدر دوستش دارم میخواهم به او بگویم که دوست دارم مرا به خودش برساند دوست دارم به او بگویم که رخنه کرده است در تمام وجودم به همین سادگی! میخواهم به او بکویم من نیازمند توام با تمام وجود!با تو که هستم انگار نبض زمان نمیزند دیگر؛ انگار همه چیز درست در ان لحظه ای که با تو هستم به نظاره مینگرند تسبیح مرا انگار همه سعی دارند کمک کنند تا خلوت من و تو به هم نخورد0 ای تنها ارامش دهنده ی حقیقی به قلبم ای تنها راز دار و شنونده ی دردهای نهانم ای پوشاننده ی عیب های اشکارم ای رساترین شیوا ترین واژه برای فریاد در گوش کاینات؛ ای روح هستی؛ای خدای لایزال؛ ای محبت تمام! ای معبودی که حضورت بوی معصوم رازقی و اقاقیا را به مشامم میرساند ؛ ای بزرگی که پناهی جز تو ندارم یاری ام کن که من خوشحالم به این مدد جویی که من افتخار میکنم و بر بال ابرها سیر میکنم از این التماس و عجزم به درگاه تو !وقتی که از تو و با تو حرف میزنم پر از شور میشود تار و پود سلول هایم میخواهم تکه تکه شوم در مقابل این بزرگی و رحمت؛ میخواهم ان قدر اسمان را بپیمایم تا به جنون و سر گشتگی برسم از این همه لطف و کرامت بار خدایا!!!در دل این شب که خودت گفتی رازها نهفته ام در دل شب که بر هر کسی اشکار نیست ؛از تو میخواهم ترس هایم را به جرأت و جسارت همیشگی مبدل سازی! الهی امین.... ای نور همیشگی بتاب بر تاریکی هایم علیرضا* [ شنبه 89/5/16 ] [ 4:3 صبح ] [ ]
[ نظر ]
مشب دلم خیلی گرفته اصلأ مغزم کارنمی کنه تا بخوام چیز قشنگی بنویسم
1وقتای با خودم می گم:یعنی واقعأ خدا هست؟
اگر هست پس چرا جوابمو نمی ده؟
چراباهام حرف نمی زنه؟
چرا همش تنهام؟
چرا با این که همش بهش توکل می کنم همیشه دلم می شکنه؟
یادتونه نوشتم کاش ملکه شهرارزو ها می شدم؟
شاپرک ها هم از من خواسته بودم که بهشون دلی بدم که همیشه ابی باشه
امااین بار دل خودم شکسته
بابا اخه منم ادمم؛منم دل دارم؛ منم احساس دارم
به خدا خسته شدم از اینکه دلم شکست و بجای اینکه بیان تعمیرش کنن
با بی انصافی فقط پاگذاشتن روشو هی لهش کردن
الان دیگه بجز دو سه تا دیگه تمام تیکه های دلم مثل ارد له شده
به هرکی خواستم دست یا علی بدم
با بی انصافی پاشو گذاشت رو دلمو لهم کرد
خستم...
خیلی خسته...
1وقتای بهخدا می گم یعنی میشه منم به ارامش برسم؟
یعنی میشه منم راحت باشم و دلم نشکنه؟
اما باز به خودم می گم:اصلأ مطمئنی که خدا هست تا حرفاتو بشنوه؟؟؟؟
[ جمعه 89/5/15 ] [ 3:42 صبح ] [ ]
[ نظر ]
امشب دلم خیلی گرفتهاصلأ مغزم کارنمی کنه تا بخوام چیز قشنگی بنویسم1وقتای با خودم می گم:یعنی واقعأ خدا هست؟اگر هست پس چرا جوابمو نمی ده؟چراباهام حرف نمی زنه؟چرا همش تنهام؟چرا با این که همش بهش توکل می کنم همیشه دلم می شکنه؟یادتونه نوشتم کاش ملکه شهرارزو ها می شدم؟شاپرک ها هم از من خواسته بودم که بهشون دلی بدم که همیشه ابی باشهامااین بار دل خودم شکستهبابا اخه منم ادمم؛منم دل دارم؛ منم احساس دارمبه خدا خسته شدم از اینکه دلم شکست و بجای اینکه بیان تعمیرش کننبا بی انصافی فقط پاگذاشتن روشو هی لهش کردنالان دیگه بجز دو سه تا دیگه تمام تیکه های دلم مثل ارد له شدهبه هرکی خواستم دست یا علی بدمبا بی انصافی پاشو گذاشت رو دلمو لهم کردخستم...خیلی خسته...1وقتای بهخدا می گم یعنی میشه منم به ارامش برسم؟یعنی میشه منم راحت باشم و دلم نشکنه؟اما باز به خودم می گم:اصلأ مطمئنی که خدا هست تا حرفاتو بشنوه؟؟؟؟ [ جمعه 89/5/15 ] [ 3:39 صبح ] [ ]
[ نظر ]
اینم از متن زیبا و آشنای ملاصدرا که فکر کردم وقتشه : خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک می شود و به قدر دل امیدواران گرم می شود ... پدر می شود یتیمان را و مادر برادر می شود محتاجان برادری را همسر می شود بی همسر ماندگان را طفل می شود عقیمان را امید می شود نا امیدان را راه می شود گم گشتگان را نور می شود در تاریکی ماندگان را .... ملاصدرا خدایا ، شکرت شکررررر داداشی [ چهارشنبه 89/5/13 ] [ 10:49 صبح ] [ ]
[ نظر ]
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوش دارویی و بعد مرگ سهراب آمدی سنگ دل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر مارا مهلت امروز و فردای تونیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جونان ناز کن با ما چرا آسمان چون ابر مشتاقان پریشان می زند در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا ای شب هجران که یکدم چشم من در تو نخفت اینقدر با چشم خواب الود من لالا چرا شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر این سفر راه قیامت می رود تنها چرا شعر از استاد شهریار [ سه شنبه 89/5/12 ] [ 1:31 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
khodaya dozakhat fardast chera emroz misozam [ شنبه 89/5/9 ] [ 11:46 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
کاش قطره آبی بودم،کاش پروانهء کوچک وقشنگی بودم،آزاد،شادوازبدیهادور برای خودمآزادانه روی هر گلبرگی می نشستم هرکجا دوست داشتم میرفتم،زیباترین گل هارابه خانهء خود می بردماگر روزی سقفش ویران میشد گلبرگ تازه ای پیدا میکردم،هیچ وقت از زندگی ناامیدنمی شدم،اگر چه آن گل بوی خانهء خودم رانمیداد.برآسمان آبی بزرگ پر می گشودم،فرشتهء سرزمین رویاها به منمی گفت:آهای چیدوست داری؟هرچی دوستداری به تومیدم.میرفتمومیرفتم به شهر رویای که همه آرزویش رادارند. می شدم ملکهملکهء شهر رویا.گفتم:آهای چی دوست دارید،چه کم دارید،بگوییدتا بهتان بدهم.شاپرک های اونشهر می گفتند:ما قلب شکسته داریم،ما قلبی می خواهیم سپید،صافمثل گل های یاس سفید تو باغچه ها،مثل آنها خوشبو و قشنگ وآبی مثل دریا پاک...گفتم:چرا قلبتون شکسته؟ نبینم قلب شکسته ای را؟گفتند:قلب ما از دروغ شکستهتورابه خدابه زیبای دنیاقسمت می دهیم ملکهء شهر رویاآرزویمارا بر اورده می کنی؟دروغ را پاک می کنی؟قلبمون را آبی می کنی؟تا پاک باشه،نمی گیم قرمز بدهآبی پاک مثل دریا که هیچ بدی نداره.... [ شنبه 89/5/9 ] [ 9:51 عصر ] [ ]
[ نظر ]
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم ؟ ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟ مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است .... آی دمت گرم و سرت خوش باد ! سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای منم من ،میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده ی رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بی رنگ بی رنگم بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد تگرگی نیست ، مرگی نیست صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است من امشب آمدستم وام بگذارم حسابت را کنار جام بگذارم چه میگویی که بی گه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟ فریبت میدهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا ، گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده به تابوت ستبر نه توی مرگ اندود ، پنهان است حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر ، درها بسته ، سرما در گریبان ، دستها پنهان نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلور آجین زمین دل مرده ، سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است .... مهدی اخوان ثالث خیلی دوست داشتم این شعرو بذارم ، که گذاشتم دلمون هم خیلی برای داش رها تنگ شده داداشی [ پنج شنبه 89/5/7 ] [ 10:18 عصر ] [ ]
[ نظر ]
اگر دعای من امشب به آسمان برسد گمان کنم که خدا هم به دادمان برسد / رمق نمانده به جسمم, خدای من مددی! / مگر ز تو به تن مردهام توان برسد / غمم ز دوری یار است, یار گمشدهام / چه میشود خبر از یار بی نشان برسد؟ / چه میشود که بیاید سوار مشرقیام / و بر پیاده خسته, توان و جان برسد؟ / پر از لطافت گل میشود نسیم چمن / اگر به فصل خزان یار مهربان برسد / گلاب و عطر بپاشید در مسیر ظهور / گمان کنم که هر آن لحظه میهمان برسد! / همیشه منتظرم درکنار جاده عشق / که پیک خوش خبر از سمت جمکران برسد
. میلاد منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) بر منتظران آن حضرت تهنیت باد
. [ چهارشنبه 89/5/6 ] [ 12:40 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |