سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان
 
قالب وبلاگ

  هر کسی دوتاست
  و خدا یکی بود
  و یکی چگونه میتوانست باشد ؟
  هر کسی به اندازه ای که احساسش میکنند ، هست
  و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت
  عظمت ها همواره در جست و جوی چشمی است که آنرا ببیند
  خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد
  و زیبایی همواره تشنه ی دلی است که به او عشق ورزد
  و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد
  وغرور در جست و جوی غروری است که آن را بشکند
  و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور
  اما کسی نداشت ...
  و خدا آفریدگار بود
  و چگونه میتوانست نیافریند
  زمین را گسترد و آسمانها را برکشید
  و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود

  و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
  و خدا بود و با او عدم بود
  و عدم گوش نداشت
  حرفهایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم
  وحرفهایی است برای نگفتن ...
  حرفهای خوب و بزرگ و ماورایی همین هایند

  و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد ...

  خدا برای نگفتن حرفهای بسیار داشت
  درونش از آنها سرشار بود
  و عدم چگونه میتوانست مخاطب او باشد ؟
  و خدا بود و عدم
  جز خدا هیچ نبود
  در نبودن ، نتوانستن بود
  با نبودن نتوان بودن
 
  وخدا تنها بود
  هر کسی گمشده ای دارد
  و خدا گمشده ای داشت ...

           دکتر علی شریعتی

                                                      داداشی


[ شنبه 89/5/2 ] [ 10:35 صبح ] [ ] [ نظر ]



salam   roz  javan  bar tamame dostanam  mobarak




raha

[ جمعه 89/5/1 ] [ 11:18 عصر ] [ م.د(رها) ] [ نظر ]

وخدادروجود حسین(ع)تجلی کردوشبیه ترین مردمان به پیامبر(ص)رابه او عطافرمود،تاچشمان پدر،بدوروشن شود و قلبش به او آرام یابد...

چه تقدیر نکویی بر قلم پروردگار جاری شد و چقدرخدا،خاطر حسین را می خواست که به جوانش سیمای نبوی و خاق محمدی داد.

علی اکبر حسین!!

نمی دانم روزی که دیده به جهان گشودی،پدرت شادمان شد یا اندوهگین،چرا که قلم تقدیر،اوج شکوفایی ات رابا فرو ریختن گلبرگهایت و اوج جوانیت را با افول زود هنگامت،در هم آمیخت

قلمرو تو،به گستردگی تاریخ است و زمین، هنوز هم از شور جوانی در هم آمیخته باشهادتت،به خود می بالد و لبریز از غرور است.

تو،طراوت جوانی را با شکوه ایثار، پیوند زدی ودر قامت سروگونت،والا ترین نمونهء یک جوان را به تصویر کشیدی.

جوان رعنای حسین! می دانم آنگاه که عزم رفتن کردی، دلت تنها نگران یک نفر بود. پدرت که نامیدانه به تو خیره شده بود



<*میلاد جوان جوانان مبار باد*

[ جمعه 89/5/1 ] [ 7:37 عصر ] [ ] [ نظر ]
<      1   2      
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 124
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 215908