گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
از چه باید بنویسم به که باید گویم. دردهای من دیوانه کجاست؟ درد های من عریان ز کلام دردهایی که جز از برگه ی دفتر گیرد شعله اش سر به فلک میگیرد همه اضلاع وجودم متزلزل شده است پاره های تپش قلب من از غم جاریست استخوان های تنم . بند بند بدنم این ز خود مانده ی درمانده منم دردهای من دیوانه کجاست؟ من بی درد دگر من نشود من غمگین ز غم مردم دوران نشود. دردهای من دیوانه کجاست؟
پ.ن: بعد 7 ماه سکوت قلمم بلاخره شروع به نوشتن کرد. خدا کنه باز واینسته پ.ن: تقدیم به روح شاعر قیصر امین پور [ سه شنبه 92/2/31 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
مثل باران شد دلش بارید و رفت عشق را آنسوی اینسو دید و رفت زخمهاتان تا فلک بگشود بال زخمهای کهنه تان را دید و رفت اشک ها و غصه ها و دردها زخمها را یک به یک خندید و رفت دال دل را قاف عشقش وانهاد زانکه خود معشوق خود را دید و رفت حجم اندوهش زمین را جا نشد آسمان را یک نظر فهمید و رفت قلبها جا ماند از او .او پر گشود از زمین و از زمان ببرید و رفت ماه شد.مهتاب.شد بی تاب شد شعر را یک عمر جان تابید و رفت.
[ دوشنبه 92/2/30 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
نسیم بر درخت سیب می وزد سیب می افتد بر زمین می قلتد بر می دارمش گاز می زنم تمام می شود می روم
سال82 [ یکشنبه 92/2/29 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
غم [ شنبه 92/2/28 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
مغزم برای خودش سوت می کشد. من جیغ می زنم. مادر دوباره به من اخم می کند. من روی تاب اخم نگاهش سوار او شوق می کند. من اخم می کنم. تابم خراب شد. 90/4/18 ساعت 23:20 رها [ جمعه 92/2/27 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
بیا ای صاحب تهنایی چشمان بیمارم که کس در کار گاه دل به سر قران نمی گیرد [ پنج شنبه 92/2/26 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
فرصت ساده ی دلتنگیتان زیبا بود. دلمان تنگ شده و ساده گذشت و گذشتید ز تنهایی مان آسمان شبتان نورانی گرمی دست خدا بر سرتان گاه اینجا اما یادتان خواهم بود دل من سایه ی تبدار تپش های دلی غمگین است و دو چشمان شما حسرت یک عمر من است عاشق لحظه ی دیدار و من و عشق و تو وحس خراسانی اتان فرصت ساده ی دلتنگیتان زیبا بود.
90/6/6 ساعت 00:02 بامداد رها [ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
فصل بی قراری برگ های زرد است و من در هیاهوی پرواز پرنده های مهاجر به فکر سفر می افتم. یاد گنجشک هایی که روی تیر چراغ می نشستند بخیر چه زود گذشت چه زود پاییز شد. کاش همدم گنجشکهای کوچک آن روز پرواز میکردم به بیکران آبی آسمان
پاییز86 رها
[ سه شنبه 92/2/24 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
تشنه ام دریا ولی عاشقم تنها ولی فصل پاییز است و من عاشق ترین من گشته ام باد می اید مرا در خویشتن جا میدهد درد هایم را تسلا می دهد آفتاب ای آفتاب بر من گمگشته در باران متاب من به فصل عاشقی خو کرده ام زخم های کهنه را رو کرده ام من به یاد سارها پروانه ها مانده ام در سال ها افسانه ها من منم این زخم های خسته ام من منم این درد های کهنه ام برگ برگ دفترم افسون شعر دست هایم کاغذی خیس بارانم هنوز باد می آید مرا در خویشتن جا میدهد درد هایم را تسلا میدهد.
90/8/14 ساعت 12:19 رها [ دوشنبه 92/2/23 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
باز باران میزند اندوه من نو می شود . تر میشود. مثل کفش وصله دار کودکی. خیس باران میشود. .... حس پاییزست.سرما.سخت سرد. من درون خانه های کاغذی بارها و بارها و بارها با دوچشمم دیده ام اشک بر گونه ها یخ میزند. ... فصل باران .فصل سرما میشود درد هایم مثل گل وا میشود. 90/8/18 ساعت 10:17 رها [ یکشنبه 92/2/22 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |