گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
اید سفر کنم ز پریشانی خودم انبوهی از هجوم مشوش افکار درهمم باید که جا بماند از این شوق رفتنم باید سفر کنم به تماشای فصل نور آنجا که دل برای دلی تنگ میشود باید سفر کنم حس رها شدن درون من خسته تا کجاست باید رها شوم به خود از خود برای خود باید سفر کنم به تو ای شعر ای شکوه باید سفر کنم
90/7/12 14:18 رها [ شنبه 92/2/21 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
صدای رهگذری بی دلیل می پیچد میان کوچه و من ترانه ام سرد است و ماه در سکوت پر از نوازش نور نگاه می کند به شقایق.به دور تر از دور تو باز سجده زدی در میان ی راه کمی گرفته دلم.تو باز می خندی و کس نمی داند.بهار پاییز است اگر درون تو را چهار فصل ما خوانیم دلت هنوز گوشه ی سنگر نماز می خواند خیال و فکر و هواست سوا ز انسانهاست میان خردل و دود و بو خدا آنروز دو بال داده تو را به فکر پر زدنی دلم گرفته کمی.تو باز می خندی. 89/12/17 شب [ جمعه 92/2/20 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
معلم عشق است.پاکیست.رازیست پیدای تا ابد پنهان..... معلم.شعر است .ناب است.عرفان است.اگر کافر بودم می گفتم معلم خداست.اما اکنون می گویم معلم محبت خداست. معلم یک عمر سوختن است. گرما بخش.لطیف.مهربان. معلم بوی خدا را می دهد اگر جاهل بودیم می گفتم دور است. و اگر عاقل بودم می گفتم نور است. و اگر عالم بودم میگفتم شور است. و اگر موسی بودم می گفتم طور است. و اگر عادل بودم می گفتم منشور است. و اگر خدا بودم می گفتم با انبیا محشور است. و اگر شراب بودم می گفتم مخمور است. و اگر کتاب بودم می گفتم مذکور است. و اگر ساحر بودم می گفتم مسحور است........... رها پ.ن: ببخشین تکمیل نشد . پ.ن:اقای مرتضی عطاالهی معلم عزیز کلاس 5 ابتدایی و دوست عزیزم روز معلم رو بهت تبریک میگم .خیلی دوست دارم .یادم نمیره که شعر رو شما در من کشف کردین...و ارزو خوندن اون شعری هست که کلاس پنجم برات سرودم .اما هرگز نذاشتی بخونمش......الان خیلی از هم دوریم می دونم گاهی میای و می خونی پس به خانواده عزیزت هم سلام برسون و از طرف من عمو کاف و عمو باف رو ببوس دلم براشون تنگ شده. مشتاق دیدار دوبارتم.ودستت رو می بوسم. [ پنج شنبه 92/2/19 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
آسمان اشک نریز که زمین سیراب است نان گران است ولی جان ارزان. تن عریان ارزان. چشم میراث تماشاست ولی چشم حیران ارزان. چاره ی کار بریدن ز همه عاطفه هاست وگر این است که درمان ارزان. خواب دیدم که خدا آمده بود گله می کرد. شما خندیدید و خدا گفت که ایمان ارزان. رفتن از پایه ی پیمان ارزان. حیف دیگر که گلی باز نشد ورنه در گوشه ی بازار خیال مرد کوری می گفت: بشتابید که گلدان ارزان. خانه آباد شد از خونه جگر خوردن ها نکینید اینهمه ویران ارزان. تیر آرش ز کمان جست و به آرش میگفت: می فروشند تو و خاک دلیران ارزان. اشک چون سیل روان است ز چشمان خدا گله ای نیست.همین است که باران ارزان. آخر شعر من ای است که هشیار شوید جوجه را آخر پاییز شمارید زمستان ارزان. 90/2/15 ساعت 23:45 رها
[ چهارشنبه 92/2/18 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
دوباره باران گرفت و سقف خانه گریه می کند چقدر ناز و واضح است دانه دانه گریه می کند. ومادرم برای گونه های فرش دوباره ظرف پخش می کند. ومن میان اشک های مادرم به فکر می روم کسی به فکر سقف خانه نیست همه به فکر خویش خدا برای هیچکس بهانه نیست. کسی به فکر اشک خانه نیست و سقف گریه می کند و گاه مادرم.
90/3/1 ساعت 23:23 رها [ سه شنبه 92/2/17 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
دیده ام بر سر جوی عکس نگاری را چند کرده ام بی تو خزان فصل بهاری را چند گر چه چندیست که جام سر میخانه پر است کرده ام بی می و نی مست خماری را چند [ دوشنبه 92/2/16 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
کنار پنجره ی نیمه باز تب کردی چگونه روز پرازدرد و رنجت را تو باز شب کردی شبی ستاره ی خورشید می رسد از راه و آسمان که تو را در آغوش است به دامن دو نگاهت ترانه می بخشد صدای در دوباره تو را می کشد به سوی حیاط چقدر عاشق این بوی گند پیدایی و با تمام وجود وجود مزحک مردی پر از تعفن را به میهمانی جسمی نحیف می خوانی در این خلاء . نه خلاء . خلسه ای ز حس خدا کسی نمی فهمد.که عشق یعنی این خدای من نگاه کن در اوضاع خدا کنار شماست وچای می نوشد کنار سفره خالی تان و گاه لقمه ای از نان و رنج می گیرد و باز می خندد و چای می نوشد. خدا کنار شماست. خدا خدای شماست. 15/3/90 11:15 رها [ یکشنبه 92/2/15 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
غم با وجود ما چه ها که نکرد. [ شنبه 92/2/14 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
شبی از پشت یک تنهایی نمناک بارانی تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم پس از یک جست و جوی نقره ای در کوچه های ابی احساس تو را از پشت گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم
مریم حیدر زاده [ جمعه 92/2/13 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
کلاه خیس بارانم برایت اشک می ریزد و تو بی روح در خوابی تمام حرف هایم بوی نان دارد نگاهت با من است اما نمی بینی مرا گویی تو نان می خواهی و من خالق شعرم ولی شعرم برایت نان نخواهد شد همه خوابند تو هم خوابی و روحت در پی نان است دریغا داس ها چندیست بی کارند و از این خاک ظلم آلود دگر گندم نمی روید
اخرین روزهای پاییزی کلاس استاد رمضانی رها [ پنج شنبه 92/2/12 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |