گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
کاش قطره آبی بودم،کاش پروانهء کوچک وقشنگی بودم،آزاد،شادوازبدیهادور برای خودمآزادانه روی هر گلبرگی می نشستم هرکجا دوست داشتم میرفتم،زیباترین گل هارابه خانهء خود می بردماگر روزی سقفش ویران میشد گلبرگ تازه ای پیدا میکردم،هیچ وقت از زندگی ناامیدنمی شدم،اگر چه آن گل بوی خانهء خودم رانمیداد.برآسمان آبی بزرگ پر می گشودم،فرشتهء سرزمین رویاها به منمی گفت:آهای چیدوست داری؟هرچی دوستداری به تومیدم.میرفتمومیرفتم به شهر رویای که همه آرزویش رادارند. می شدم ملکهملکهء شهر رویا.گفتم:آهای چی دوست دارید،چه کم دارید،بگوییدتا بهتان بدهم.شاپرک های اونشهر می گفتند:ما قلب شکسته داریم،ما قلبی می خواهیم سپید،صافمثل گل های یاس سفید تو باغچه ها،مثل آنها خوشبو و قشنگ وآبی مثل دریا پاک...گفتم:چرا قلبتون شکسته؟ نبینم قلب شکسته ای را؟گفتند:قلب ما از دروغ شکستهتورابه خدابه زیبای دنیاقسمت می دهیم ملکهء شهر رویاآرزویمارا بر اورده می کنی؟دروغ را پاک می کنی؟قلبمون را آبی می کنی؟تا پاک باشه،نمی گیم قرمز بدهآبی پاک مثل دریا که هیچ بدی نداره.... [ شنبه 89/5/9 ] [ 9:51 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |