گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
وداع عاقبت روز وداعش سر رسید خون دل از دیدگان من چکید در نگاهش مهربانی بود و بس عاشقی با هم زبانی بود و بس گرچه لب بر بسته بود از گفتگو در درونش ناله بود و های و هو با سکوتش گریه را بیچاره کرد اشک غم را بی دل و آواره کرد مانده بودم خیره در چشمان او بی صدا بودم ولی حیران او کاش فریادی ز دل بیرون شدی لیلی من از جنون مجنون شدی گریه می کردم بدون اشک و آه ناله ها در سینه ، اما با نگاه دست خود آهسته او بالا گرفت از دل مجنون دل لیلا گرفت گوشه ی چشمش روان شد چشمه ای چشمه را در چشم لیلا دیده ای ؟ دل ز کف دادم منم گریان شدم هم نوا با اشک او نالان شدم با نگاه آخرش پر پر شدم همچو برگ لاله ی احمر شدم رفتن او رفتن جان من است دیدن او دین و ایمان من است هرکجا باشد خدا یارش بود دست حق یار و نگهدارش بود درویش [ سه شنبه 89/6/30 ] [ 12:31 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |