گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ ازجام الستش کرده بود گفت یارب!از چه خوارم کرده ای؟ برصلیب عشق دارم کرده ای؟ خسته ام زین عشق دلخونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ،من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم دررگت پیدا و پنهانت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی [ یکشنبه 89/6/28 ] [ 1:1 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |