گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
بازوی من خم می شود ، یعنی خدا هست مه بیش یا کم می شود ، یعنی خدا هست مرغ مهاجر را در اقصی نقطه ی خاک دانه فراهم می شود ، یعنی خدا هست وقتی که گندمزار پیش عطر باران سر تا قدم خم می شود ، یعنی خدا هست وقتی درختان کرده دست خویش بالا وان ابر نم نم می شود ، یعنی خدا هست وقتی حباب پاکدل بر روی برفاب همجام شبنم می شود ، یعنی خدا هست وقتی سلوک جویباری رو به دریا همرنگ زمزم می شود ، یعنی خدا هست وقتی پرستو جوجه های تازه زا را مستانه همدم می شود ، یعنی خدا هست وقتی بهاران زایی آهو و پاژن رسمی دمادم می شود ، یعنی خدا هست وقتی هراس قدسی آرام بخشی با سینه محرم می شود ، یعنی خدا هست وقتی که بیم آسمان آشوب و مه بانگ آرام جانم می شود ، یعنی خدا هست بانگ جرس می آید از آن دوردستان دیگر مسلم می شود ، یعنی خدا هست گه گاه طبعی از تجلی بار گیرد مانند مریم می شود ، یعنی خدا هست گویی شراب دیر ساله بود این شعر جامی اگر جم می شود ، یعنی خدا هست فرمود با قلب شکسته همنشینم غمگین چو بی غم می شود ، یعنی خدا هست وقتی دلی با صد هزاران رهزن فکر مایل به حق هم می شود ، یعنی خدا هست دنیا تلنباری به روی هم دگر نیست وقتی منظم می شود ، یعنی خدا هست دنیا توانستی نباشد ، هست اما عالم چو عالم می شود ، یعنی خدا هست بهاالدین خرمشاهی [ چهارشنبه 89/6/17 ] [ 12:17 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |