گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
توپاییزی و دل هر دم غمی در من نهان دارد چو شمع خفتگان امشب غمی با اسمان دارد تو پاییزی ودر عشقت دلم چون برگ میریزد چه کردی با زردم که سودای خزان دارد تو پاییزی و می خندی به جان خستگان هر دم به لبخند تو گویی دل هوای خستگان دارد تو پاییزی و میریزم چو برگ خسته زردت به پای عابران اما هنوز این برگ جان دارد تو پاییزی و دل بستن به تو سوداگری خواهد که تاب اتش عشقت که جز باد خزان دارد تو پاییزی و من سردم همه قربانی دردم که در کوی منای این دل شبی دیگرامان دارد تو پاتییزی رها اما زمستان است میدانی نمی دانی نمی دانی غمی در این کمان دارد
تقدیم با عشق به نمام دوستان تنهای رها سروده شد در تاریخ 19/3/1389 [ سه شنبه 89/3/25 ] [ 11:1 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |