گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
شکست من ، ای شکست ، تنهایی من و بی کسی من ! تو نزد من از هزار پیروزی عزیزتری ، و از همه ی افتخارهای دنیا در قلبم شیرین تری . شکست من ، ای شکست ! ای خود شناسی من و کوچک شمردن من ، از تو است که هنوز می دانم جوان چابکی هستم و تاج خشکیده ی پژمرده ی شمشاد مرا نمی فریبد . از تو به تنهایی و دوری رسیده ام و لذت دوری و کوچکی را چشیده ام . شکست من ، ای شکست . ای شمشیر برنده من و پر درخشانم ، در چشمان تو خوانده ام : انسان اگر بر تخت سلطنت بنشیند ، برده می شود . و اگر اعماق روح انسان را درک کند ، کتاب عمرش در هم پیچیده می شود . و وقتی به اوج می رسد ، به نهایت رسیده است . یا چون میوه ای که میرسد ، سقوط کرده و نابود می شود . شکست من ، ای شکست ! ای دوست مهربان و شجاعم ، تنها تو سرودهای مرا ، فریاد های مرا و سکوت مرا خواهی شنید . و غیر از تو کسی از سایش بالها و خیزش دریا ها و ریزش کوه های انتقام جو در کمینگاه شب ، چیزی نمی گوید . تنها تویی که از صخره های بلند وجودم بالا می روی . شکست من ، ای شکست ! ای دلیری بی مرگ من ! تو با من در طوفان می خندی ، و برای آنها که از من و تو می میرند گور خواهیم کند ، و با من روبروی آفتاب استوار و ثابت خواهی ایستاد ، و با من هولناک و رعب انگیز خواهی بود . جبران خلیل جبران داداشی [ دوشنبه 89/5/25 ] [ 10:24 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |