گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
سلام بر همگی چیزی شده ؟ کسی داره کم لطفی میکنه ؟ امیدوارم که اینطوری نباشه هیولا ، روی سنگی بر لب رود نشست ماهیان همه بازی گوش درختان همه در رقص ، همه در آوازند چشمش به آیینه ی رود افتاد آه ! چقدر من زشتم چه قلبی ، چه احساسی چگونه با این تاب آرم ؟ غمگین از رود رو به خورشید گرفت ناگهان برگی صورتش را نواخت درخت : ببین چقدر خوشحالم بیهوده از چه می نالی ؟ تو قامت رعنایی ، در هر فصل پر از زیبایی همینک به پیش آی دستی بکش بر اندامم بگو چقیقت را ، بگو چه می بینی ؟ پوستی سیاه ، کثیف ، خشن ما در اینجا همینک خوشحالیم چون می دانیم از چه احوالیم فقط در این محفل آسمان با ما نیست اگرچه او خندان ، ولیکن از ما نیست گناه ما در چیست ؟ اوست که نورانیست در عین زیبایی ، وجودیست پلید اگر تو زیبا بودی ، از غم در نگاه آسمان بودی آسمان خواهد هر دم به یاد او باشیم دمی که در مرگم آسمان می بارد دمی که در نوشم آسمان می جوشد او هر آن خواهد که محتاج او باشیم وجودی خودخواه همچو او باشیم بیا همینک با ما شاد و هم دل شو فراموش کن هستی به درون برکه پرید همه رقص و همه شاد و هوسرانی همه در اوج ، همه نورانی بنفشه آسمانی داداشی [ سه شنبه 89/5/19 ] [ 2:36 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |