گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
امشب دلم خیلی گرفتهاصلأ مغزم کارنمی کنه تا بخوام چیز قشنگی بنویسم1وقتای با خودم می گم:یعنی واقعأ خدا هست؟اگر هست پس چرا جوابمو نمی ده؟چراباهام حرف نمی زنه؟چرا همش تنهام؟چرا با این که همش بهش توکل می کنم همیشه دلم می شکنه؟یادتونه نوشتم کاش ملکه شهرارزو ها می شدم؟شاپرک ها هم از من خواسته بودم که بهشون دلی بدم که همیشه ابی باشهامااین بار دل خودم شکستهبابا اخه منم ادمم؛منم دل دارم؛ منم احساس دارمبه خدا خسته شدم از اینکه دلم شکست و بجای اینکه بیان تعمیرش کننبا بی انصافی فقط پاگذاشتن روشو هی لهش کردنالان دیگه بجز دو سه تا دیگه تمام تیکه های دلم مثل ارد له شدهبه هرکی خواستم دست یا علی بدمبا بی انصافی پاشو گذاشت رو دلمو لهم کردخستم...خیلی خسته...1وقتای بهخدا می گم یعنی میشه منم به ارامش برسم؟یعنی میشه منم راحت باشم و دلم نشکنه؟اما باز به خودم می گم:اصلأ مطمئنی که خدا هست تا حرفاتو بشنوه؟؟؟؟ [ جمعه 89/5/15 ] [ 3:39 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |