گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچکس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود ، کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت : چرا این اتاق پر از دود و آه است ؟ یکی گفت : چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت : چرا نور اینجا کم است ؟ و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم : خدایا تو قلب مرا می خری؟ و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست و من روی آن در نوشتم " ببخشید ، دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم " منبع : نشریه ی بهروان داداشی [ شنبه 89/4/26 ] [ 7:3 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |