گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
تشنه ام دریا ولی عاشقم تنها ولی فصل پاییز است و من عاشق ترین من گشته ام باد می اید مرا در خویشتن جا میدهد درد هایم را تسلا می دهد آفتاب ای آفتاب بر من گمگشته در باران متاب من به فصل عاشقی خو کرده ام زخم های کهنه را رو کرده ام من به یاد سارها پروانه ها مانده ام در سال ها افسانه ها من منم این زخم های خسته ام من منم این درد های کهنه ام برگ برگ دفترم افسون شعر دست هایم کاغذی خیس بارانم هنوز باد می آید مرا در خویشتن جا میدهد درد هایم را تسلا میدهد.
90/8/14 ساعت 12:19 رها [ دوشنبه 92/2/23 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |