گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
آسمان اشک نریز که زمین سیراب است نان گران است ولی جان ارزان. تن عریان ارزان. چشم میراث تماشاست ولی چشم حیران ارزان. چاره ی کار بریدن ز همه عاطفه هاست وگر این است که درمان ارزان. خواب دیدم که خدا آمده بود گله می کرد. شما خندیدید و خدا گفت که ایمان ارزان. رفتن از پایه ی پیمان ارزان. حیف دیگر که گلی باز نشد ورنه در گوشه ی بازار خیال مرد کوری می گفت: بشتابید که گلدان ارزان. خانه آباد شد از خونه جگر خوردن ها نکینید اینهمه ویران ارزان. تیر آرش ز کمان جست و به آرش میگفت: می فروشند تو و خاک دلیران ارزان. اشک چون سیل روان است ز چشمان خدا گله ای نیست.همین است که باران ارزان. آخر شعر من ای است که هشیار شوید جوجه را آخر پاییز شمارید زمستان ارزان. 90/2/15 ساعت 23:45 رها
[ چهارشنبه 92/2/18 ] [ 9:0 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |