گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
شبی خواب دیدم . خواب دیدم در طول ساحل با پروردگار قدم میزنم . سراسر آسمان صحنه هایی از زندگی ام را نشان میداد . برای هر صحنه به دو ردیف رد پا روی شن توجه کردم . یکی به من تعلق داشت و دیگری به خداوند . وقتی آخرین صحنه در مقابلم نمایان شد ، باز به رد پا نگریستم . فقط یک رد پا باقی مانده بود همچنین متوجه شدم ، که این در بدترین و اندوه بارترین اوقات زندگی ام اتفاق افتاده بود . مضطرب شدم و از پروردگار پرسیدم : " پروردگارا ! تو به من گفتی که از هنگامی که من تصمیم گرفتم از تو پیروی کنم ، تو تمامی راه را با من گام خواهی برداشت ، اما من متوجه شدم که در طی سخت ترین اوقات زندگی ام فقط یک رد پا وجود دارد ، نمی فهمم چرا وقتی من به تو بیشتر احتیاج داشتم ، مرا ترک کردی " پروردگار پاسخ داد : " فرزند عزیزم ، من تو را دوست دارم و هرگز رهایت نمی کنم . در دوران آزمون و رنج تو ، وقتی فقط یک ردیف رد پا می بینی ، زمانی است که من تو را در آغوشم می بردم " مارگارت فیشبک پاورز ( البته در این مورد تردید دارم ) داداشی [ دوشنبه 89/4/21 ] [ 10:11 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |