گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
خلوتی داشتم وعمرگرانی که گذشت کس ندانست
خبرازاتش دل سوختنم یارنداشت که خدا داند ودل برسراین دل چه گذشت
بلبلی خون دل خویش به تا راج کشید همه عمر به سودای غم غنچه گذشت سوختم ازغمو تدبیر نکردی در کار
خفتگان هیچ ندانند به دل انچه گدشت
مست شو ازمی ناب سر میخانه دوست که صفا نیست
خلوتم ره به خیال نظرت راهزن است تو چه دانی
میزند خاطر عشاق به سرتاسر جان که رها نیزچو عشاق از سو بگذشت
سرودشد در 1389/3/7 رها [ جمعه 92/1/2 ] [ 3:30 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |