گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان |
سلام من قانع شدیم ..... امروز با حاجی........حرف زدیم 90دقیقه فهمیدم دلیل سوالای مصاحبه رو هم ....خدایی خیلی قشنگ بود.... خدایا... خدای مهربون.... خداییی که هر حرکتی به اراده ی تو انجام میشه...... دوست دارم........ چقد؟؟؟؟؟؟ خععععععلی....خعععععلییییی..... الهی و ربی یا رب راستی الان اقای .......زنگ زد درباره فردا و مصاحبه ی استان......گفت که امروز مثل اینکه ریشام مورد داشته ..... خب چیکار کنم این مدلیه خودش......من که با تیغ اصلاح نمیکنم.....باور کن...هرگز.....چون مرجع تقلیدم اجازه نداده..... خدایا بر عمر عزیز دلم بیافزا و از اندوهش بکاه.و با فرج اقا امام زمان حقیقت را روشن بفرما... خدایا لبخند لبانش را تا ابد مهمان لبهایش نگاه دار..... [ دوشنبه 92/7/29 ] [ 9:20 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
امروز ی مصاحبه دیگه دارم یعنی مرحله دوم.... الان مثلا خیر سرم اومدم بشینم اول صبحی بخونم...... فردا و پس فردا هم دو روز دوره فضای مجازی داریم..... التماس2آ [ دوشنبه 92/7/29 ] [ 7:23 صبح ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
سلام.... خطمو پیدا کردم ....از اون نذر های مخصوص خودم کردم..... یک ساعت طول نکشید پیدا شد.........
کتاب خاک های نرم کوشک رو که سفارش داده بودم اومده بوده و زنگ زدن خطم خاموش بوده بر گشت خورد ... الان خونه عمومینام.....دختر عموم میگه من دارم اون کتابو. خب بهتر....
وبلاگش حتما سر بزنید.... خب ولکن رفت نخواستین سر نزنید..... اقا برگشت حتما سر بزنید.
[ جمعه 92/7/26 ] [ 8:20 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
سلام.... خطمو گم کردم....بگو مبارکه اقا ما که قبول شدیم تو مرحله اول ولی...ولی خداییییییی خداییییی من باید میدونستم کی نماز ایات واجب شده.....خب چیکار کنم یادم نبود کی خورشید گرفتگی شده؟؟؟؟؟؟؟ اخه خو اگه دومادمون اهل چیزی بود تقصیر من چیه اونوقت؟؟؟؟؟ یعنی مصاحبتون منو کشته........ یعنی کی بشه به عنوان ی خبرنگار اینجا اپ بذارمممممممم خدایا دوست دارم.... بچه ها التماس دعا...در این ایام عزیز...ساعات روحانی [ سه شنبه 92/7/23 ] [ 9:40 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
امروز صبح رفتم حوزه شهید بهشتی ...سربازا خوشامد گویی کردن رفتم....مرتضی هم بود . حاج حسین هم بود تو اتاق داشتیم حرف میزدیم. پرسیدم اقای ...فامیلیش یادم رفت متاسفانه رفته بود مرخصی و نتونستم گزینش انجام بدم موند برای دو شنبه... تا ساعت 12 موندم و حرف زدیم .بعد نماز جماعت جلسه شروع شد...قرار بود 12 شروع بشه که نیم ساعت تاخیر داشت. جلسه مربوط به نشریه دغدغه بود... یک ساعت بیشتر طول کشید..بچه های سرباز شربت و کیک هم اوردن برامون....جلسه که تموم شد حاج حسین به بچها که من بودمو مرتضی و اقای نوری ومولایی یه کتاب و ی کارت هدیهبانک تعاون داد ...کادو رو که باز کردم دیدم اسم کتاب هست شطرنج با ماشین قیامت.... بعد ظهرم رفتیم خرید و غیره......
خوبین؟؟خوشین؟؟؟؟ چاکر خواتونم راستی شهادت اقا امام جواد رو هم تسلیت عرض میکنم. [ شنبه 92/7/13 ] [ 9:47 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
صبح با عمه رفتیم تهران براش وسایل گرفتیم ضرف و ضروف ...خونه عابدین دایی یه پرنده ی مینا بود اسمش هم مینا بود خیلی زیبا حرف میزد.. داشتم شاخ در میاوردم ....فک میکردم فقط برا فیلماست... میگفت یا زهرا.صلام صبح بخیر.ای لاویو.قار قار.قوقولی قوقو. و چند تا کلمه دیگه...عصر برگشتیم و دم اذان رسیدیم. بعد نماز رفتم خونه حاج اقا تقی دلیر پدر شهید همایون دلیر.یه مصاحبه ی خیلی قشنگ و با حال انجام دادم با مادر و پدر و خواهر شهید ...یکی از زیباترین مصاحبه ها و طولانی ترینها بود.... انشالله اگه تونستیم سایت خبری زرندیه رو راه اندازی کنیم حتما میذارمش تو سایت..... [ شنبه 92/7/13 ] [ 9:40 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
خدا. امروز باز هم زنگ زدم اقای ک بلاخره برداشت.گفتم حاجی بلاخره ج دادین ها ...ماشالله انقدر سرتون شلوغه که یه نه نتونستین با اس بفرستین. گفت اگر بدونید چقدر سرم شلوغه و کار دارم... قرارامونو گذاشتیم ..شرایطمو گفتم و گفت حقوقتو من میدم من میگم کجا بری و چطوری بری.... تشکر کردم و گفتم اگر طوری باشه که من تمام هفته رو بایستی برم اونجا خب نمیتونم همکاری کنم . گفت نه لازم نیست تمام هفته رو بری مهم اینه که روزی چند تا کار اماده کنی جاش مهم نیست زیاد... خوشحال شدم و قرار شد برم گزینش... خدایا دوست دارم کتاب پایی که جا ماند رو هم که اینترنتی سفارش داده بودم رسید و شروع کردم به خوندن. پ.ن: شاید روزنوشتهامو بعد این اپ کنم ... البته شاید ... اینم اولیش بود...... فدا مدا همه عزیزان عزیز [ پنج شنبه 92/7/11 ] [ 9:56 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
خدایا تو آنم ده که آن به [ چهارشنبه 92/7/10 ] [ 12:14 عصر ] [ م.د(رها) ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |