• وبلاگ : گاه نوشته هاي (رها) محمد دليريان
  • يادداشت : آزادي
  • نظرات : 16 خصوصي ، 17 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + رها22 

    شبانه با من عاشق نخوان شعر جدايي را
    به ياد آور فقط يک بار تو روز آشنايي را
    همان روزي که گشتم عاشق چشمان پاک تو
    نمي دانستم اکنون مي نوازي بي وفايي را
    مگو با من دگر از رفتن و از بازي تقدير
    که من باور ندارم طعم تلخ بي نوايي را
    نخوان از وا ژه هاي تلخ پرواز و صعود و اوج
    که من طاقت ندارم درد سخت بي صدايي را
    حضور سبز تو در خاطراتم تا ابد با قيست
    کنار تو نويسم روي قلبم نام زيباي رهايي را

    پاسخ

    سلام چه قشنگ بود...موفق باشي


    سلام رهاي عزيز!

    دست مريزاد

    پاسخ

    درود فراوان استاد..لبخند را بر لبانم هديه كرديد...درووود . صد درود

    ببار اي نم نم بارون ببار امشب دلم خسته اس

    ببار امشب دلم تنگه همه درها به روم بسته اس

    ببار اي ابر باروني ببار و گونه ام و تر کن

    مثه بغض دل ابرا ببار اين بغض رو پر پر کن
    پاسخ

    سلام بر شما دوست گرامي .

    با اينكه بنده رو قابل ندونستين و دعوتم نكردين ...من خودم اومدم .

    قشنگ بود .

    پاسخ

    سلام ..ولي من دعوت كردم


    بسم الله الرحمن الرحيم

    سلام عليکم

    شعر جديد را خواندم ! زيبا بود!بعد از آقاي کسياني نوبت آقاي محبوبي شد! بايد به شما تبريک بگويم که اين چنين اساتيد خودت را گرامي و بزرگ مي نگاري و دعا مي کنم که آقايان وجود عزيزي مثل شما را نعمت بشمارند انشا الله کساني ديگر در نوبت نباشند و ما از شعر هاي قشنگت (اجتماعي و غيره) بي بهره نگرديم . راستي فصل زمستان است و اين بنده حقير اهل کوه!تعجب نکنيد بهترين وقت کوه نوردي اين وقت است .به همين جهت است که شب ها خسته مي باشم و نمي توانم زود به زود به وبلاگ شما سر بزنم ... راستي يک نوشته را در وبلاگ گذاشتم اگر دوست داشتي سري هم به وبلاگ حقير من بزن و مرا از نظرات ارجمندت بي بهره مگردان..

    برادر کوچيک و حقير شما( آريو آشوريان ماني نسب(م.م.ع))

    صد بهار تقديم تو باد در فصل تنهايي زندگي،زيبايت چون گل ،عمرت چون دريا

    پاسخ

    درود
    + جلالي 
    سلام.
    شعر زيبايي بود . دستتون درد نکنه

    اي آزادي آيا با زنجير مي آيي ؟ /هوشنگ ابتهاج

    اي شادي
    آزادي
    اي شادي آزادي
    روزي که تو بازايي
    با اين دل غم پرورد
    من با تو چه خواهم کرد ؟
    غم هامان سنگين است
    دل هايمان خونين است
    از سر تا پامان خون مي بارد
    ما سر تا پا زخمي
    ما سر تا پا خونين
    ما سر تا پا درديم
    ما اين دل عاشق را
    در راه تو آماج بلا کرديم
    وقتي که زبان از لب مي ترسيد
    وقتي که قلم از کاغذ شک داشت
    حتي حتي حافظه از وحشت در خواب سخن گفتن مي آشفت
    ما نام تو را در دل
    چون نقشي بر ياقوت
    مي کنديم
    وقتي که در آن کوچه تاريکي
    شب از پي شب مي رفت
    و هول سکوتش را
    بر پنجره فروبسته فرو مي ريخت
    ما بانگ تو را با فوران خون
    چون سنگي در مرداب
    بر بام و در افکنديم
    وقتي که فريب ديو
    در رخت سليماني
    انگشتر را يکجا با انگشتان مي برد
    ما رمز تو را چون اسم اعظم
    در قول و غزل قافيه مي بستيم
    از مي از گل از صبح
    از اينه از پرواز
    از سيمرغ از خورشيد
    مي گفتيم
    از روشني از خوبي
    از دانايي از عشق
    از ايمان از اميد
    مي گفتيم
    آن مرغ که در ابر سفر مي کرد
    آن بذر که در خاک چمن مي شد
    آن نور که در اينه مي رقصيد
    در خلوت دل با ما نجوا داشت
    با هر نفسي مژده ديدار تو مي آورد
    در مدرسه در بازار
    درمسجد در ميدان
    در زندان در زنجير
    ما نام تو را زمزمه مي کرديم
    آزادي آزادي آزادي
    آن شبها آن شب ها آن شب ها
    آن شبهاي ظلمت وحشت زا
    آن شبهاي کابوس
    آن شبهاي بيداد
    آن شبهاي ايمان
    آن شبهاي فرياد
    آن شبهاي طاقت و بيداري
    در کوچه تو را جستيم
    بر بام تو را خوانديم
    آزادي آزادي آزادي
    مي گفتم
    روزي که تو بازايي
    من قلب جوانم را
    چون پرچم پيروزي
    برخواهم داشت
    وين بيرق خونين را
    بر بام بلندتو
    خواهم افراشت
    مي گفتم
    روزي که تو بازايي
    اين خون شکوفان را
    چون دسته گل سرخي
    در پاي توخواهم ريخت
    وين حلقه بازو را
    در گردن مغرورت
    خواهم آويخت
    اي آزادي بنگر آزادي
    اين فرش که در پاي تو گسترده ست
    از خون است
    اين حلقه گل خون است
    گل خون است
    اي آزادي
    از ره خون مي ايي اما
    مي ايي و من در دل مي لرزم
    اين چيست که در دست تو پنهان است ؟
    اين چيست که در پاي تو پيچيده ست ؟
    اي آزادي ايا با زنجير
    مي آيي ؟
    سلام. سپاس برادر! راضي به اين پاچه‌خواري‌ها نيستم!
    پاسخ

    مي خوامت حاجي اونم يه جور ناجور.....خوب بيد؟؟؟/


    کدام ديوانِ تجلٌي...؟


    [گل][گل][گل]

    سلام.
    به روزم به مناسبت تولد خودم و دوستم.
    دعوتيد

    سلام دوست عزيز من. چرا خداحافظ؟؟ نه نرو

    آپم .

    سلام بر نازنين دوست گرامي .

    به روزم و منتظر حضورتون . حتما" سري بزنين . خوشحال مي شم .

    پاسخ

    سلام و درود بر هنرمند عزيزم.....ممنون از دعوتتون...حتما خواهم امد
    + روح اله شيراوژن متخلص به حكمت 

    دوست عزيز و گرامي جناب رها،باسلام و عرض ادب.از مطالب و قلمتان لذت برم و اميد آن دارم بار ديگر شمارا زيارت کرده و در مقوله ادبو شعر و احساس گپو گفتي داشته باشيم. باعث افتخار اين حقير است اگر گذري بر وبلاگم داشته باشيد و مرا از نظرات خود بهره مند سازيد

    hekmatshaer.blogfa.com

    پاسخ

    سلام حكمت جان...خواهش مي كنم..حقيقتا شب زيبايي بود...لذت بردم از اشعار و البته فن بيانتان...حتما سر خواهم زد....
    + پاييز 


    دردي‌ست،

    وقتي

    به بودن راضي نمي‌شوي،

    نبودن هم نمي‌تواني.

    دردي‌ست...
    پاسخ

    افسوس
    بهانه هاي شب زده

    ميان لحظه هاي من

    سکوت ميکند..

    غمي بزرگ ميشود نگاه من

    پر از هواي ابري ام

    دلم شکسته بيصدا

       1   2      >