سلام دوست عزيز جناب رها. شعر ثريا را خواندم قصدم اين است تا يكي از اشعر و سروده هايت را واقعا جراحي كنم ولي فعلا آن را به بعد موكول مي كنم و فقط چند جمله اي در خصوص اين شعر:در همان ابتداي شعر آورده اي كه خداوندا جهان تار است! جناب رها جهاني كه خدا خلق كرده هرگز تار نيست و خود نور آسمانها و زمين اش است البته شايد منظور ات از جهان همين كره ي كوچك زمين ما باشد كه باز مصداق خوبي نيست(صداي ماتم درد آوري پيداست) اين يك پارادوكس عجيبيست چرا كه شاعر در تمامي شعر از درد و رنج و ماتم مي نالد ولي يك دفعه مي گويد :صداي ماتم . . .
رهاي عزيز وقتي زمين و زمينيان را سراسر درد و رنج و جنگ حق كشي و نابرابري و . . . فرا گرفته است شما چگونه مي گوييد كه صداي ماتم دردآوري پيداست؟!