سالها دل به خيال سر زلفت دادم رقص زلف تو به يک بارببرد از يادمدين ودل در گرو لحضه وصلت دادمخم ابروي تو گو شدکه دهد بر يادممست ابروي توو چشم جهان بينت مندر هواي سر مزگان توام چون شادمدلبرا ناز کمي کم کن واين دل بنگرکه به يک گوشه چشم تو کنند ازادممن خريدار هزارم به غم غنچه دشت باغبان ليک دگر نيست کند ابادمشهره عشق شدم بر سر ميخانه وليديگرم ياد زشيرين نکند فرهادماي رها خسته وبيماربه ميخانه بياشايد اين پيررسد بار دگر بردادم
آشنانبود شعر؟وبلاگ استادمحبوبي شهريورماه