• وبلاگ : گاه نوشته هاي (رها) محمد دليريان
  • يادداشت : براي قيصر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام.خوبين؟
    نه بابا چرا دلخور؟؟؟
    ببخشين دير اومدم زياد فرصت نمي کنم بيام نت
    ايشالا تابستون

    پاسخ

    انشالله امتحاناتتونو به خوبي پشت سر بذارينو به قولي ايشالله تابستون...خيلي خيلي خوشحال شدم

    سلام .

    اين دكتر انصافا" چه خنده دار و بامزه برا اين و اون نظر ميذاره .بگذريم .

    شعري هم كه از قيصر نوشتيد تامل برانگيز و قشنگ بود .

    مرسي كه دعوتم نكردين : دي

    پاسخ

    سلام. ممنون سر زدين....دکتر دوست خوبيه براي من استفاده ميکنم گاهي از مطالبش.خدا رو شکر....

    تصوير شهيدان محمد و ابراهيم هاشمي

    شهيد زنده است

    و بپاس خون شهيدان که قلب گرمشان در آسمان شهر به خون نشست ،

    شهيدان پيام خويش را سرخ سرخ بر سينه هاي ما نگاشتند ،

    و قلب هاي لبريز از عشق و صداقتشان را کريمانه ارزاني داشتند ...

    منتظر حضور گرم شما هستيم « ياعلي »

    سلام
    من امروز به طور استثنا دوتا اپ گذاشتم چون هر دو لازم بود
    اين يارو زهرا ادربايجان انگار الان مديريت وب رو داره
    احمق رمز منو عوض کرده که هيچ
    رفته پست رو حذف کرده
    غلط کرده بهش بگو بار اخرش باشه
    پاسخ

    سلاممديريت پاتوق دست خودمه.
    + سمانه مالمير 
    خيلي قشنگ بود
    پاسخ

    ممنون..خيلي خوشحال شدم.خيلي خيلي

    سلام

    احسنت ...

    عيدتون مبارک.

    يا علي

    پاسخ

    سلام .زيارت قبول.عيد شما هم مبارک عزيز

    سلام رهاي عزيز

    غزل زيبايت را خواندم اما رهاي عزيز

    از کلمه قافيه (ديد)زياد استفاده کرده ايد

    -در مصرع اول بيت ماقبل آخر استفاده تکراري از (او) جاي اشکال است

    -بهتر بود به جاي آنسوي اينسو(آنسو و اينسو)به کار ميرفت

    -زخمها را يک به يک خنديد و رفت(کمي از بار مفهومي شعرتان کاسته است

    در عين حال با اندک تاملي ميشد تا شعر بهتر از ايني باشد

    موفق باشي عزيزم

    پاسخ

    سلام ممنون از نقدتان
    + صمدي 
    ممنون از دعوتون
    پاسخ

    خواهش بزرگوار
    کوه پرسيد ز رود،

    زير اين سقف کبود

    راز ماندن در چيست؟

    گفت: در رفتنِ من

    کوه پرسيد: و من؟

    گفت: در ماندنِ تو

    بلبلي گفت: و من؟

    خنده اي کرد و گفت:

    در غزلخواني تو

    آه از آن آبادي

    که در آن کوه رَوَد،

    رود، مرداب شود،

    و در آن بلبل سر گشته سرش را به گريبان ببرد،

    و نخواند ديگر،

    من و تو، بلبل و کوه و روديم

    راز ماندن جز، در خواندنِ من، ماندنِ تو، رفتنِ يارانِ سفر کرده يمان نيست، بدان
    .......
    بسيار شعر زيبايي بود موفق باشيد
    پاسخ

    ممنون
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ جمعه 12 خرداد 91 نوشته (براي قيصر) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    ممنون دوست عزيزم

    پاسخ

    خودت گلي ابجي سمير
    سلام. خيلي عاليه
    پاسخ

    اخيش خدا جون دستت درد نکنه...مرسي استاد سر زدين .ممنون